آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

پرنسس آنیتا

[عنوان ندارد]

خيلي خسته‌ام. ديروز مستقيم از سركار رفتم دكتر رژيم. كاهش سايزم خيلي چشمگيرتر از كاهش وزنم بوده. دكتر گفت با توجه به اين كاهش سايزت، تو دو هفته آينده وزنت هم خيلي پايين مياد. براي همين يه سري داروهاي تقويتي ديگه بهم داد كه پوستم چروك نشه. كارتشو بهم داده بود منم بعد دكتر رفتم تمام خريداري خونه رو انجام دادم. يه سري چيزا هم واسه مامان خريدم و آنيتا رو برداشتم و اومدم خونه. ساعت 7 بود كه رسيديم خونه درگير شستن ميوه‌ها و خرد كردن گوشت و مرغ و پختن شام و ...  شدم و تا ساعت 10 حتي يك لحظه هم نتونستم بشينم. اين وسطا آنيتا هم مدام در حال ريخت و پاش بود ساعت 11 آنيتا رو خوابوندم و خودم هم پيشش خوابم برد. تو خواب و بيداري صداي زنگ موبايلمو شنيدم ت...
11 خرداد 1393

[عنوان ندارد]

دوست دارم به تو مسرتی ببخشم که تاکنون کسی دیگر به تو نبخشیده باشد. در حالی که خود مالک این مسرتم، نمی دانم آن را چگونه به تو بدهم. دلم می خواهد با صمیمیتی خطابت کنم که تاکنون کس دیگری نکرده باشد. دلم می خواهد شب هنگام، آن زمان که کتابهای بسیاری را پیاپی باز می کنی و می بندی و در هر یک از آنها چیزی بیش از آنچه تاکنون بر تو آشکار کرده است می جویی، در لحظه ای از راه برسم که هنوز در انتظاری. در لحظه ای که شور و شوقت اندک اندک از اینکه تکیه گاهی ندارد به اندوه تبدیل می شود . من تنها برای تو می نویسم... تنها به خاطر این لحظه هاست که برایت می نویسم و زندگی ما در برابرمان، همچون جامی پر از آب سرد و گواراست. جامی مرطوب که ...
10 خرداد 1393

[عنوان ندارد]

رفت ماموريت دوروزه قبلش باهام اشتي كرد نمي دونم اسمشو بذارم آشتي يا نه فقط باهام حرف ميزنه جالبه اين بار خودش شروع كرد به حرف زدن. فكر كنم بي تفاوتي‌هاي ايندفعه من نسبت به قهر كردنش باعث شد خودش بياد سمتم ازش خواستم وقتي برگشت باهم صحبت كنيم. از همون لحظه كه رفت ماموريت منم از خونه زدم بيرون حال و حوصله تنها تو خونه موندن رو نداشتم رفتم براي آنيتا كلي لباس خريدم و شب خونه مامان موندم آخه از تنها موندن تو خونه ميترسم تا صبح شايد 1 ساعت هم نخوابيدم. نشسته بودم بالاي سر آنيتا نگاهش ميكردم. با اينكه خواب بود اما انگار حضور طولاني من پيش خودش رو حس كرده بود چون صبح كه مي‌خواستم برم سركار بيدار شد و محكم بغلم كرد و ازم خواست كه نرم سركار منم ي...
10 خرداد 1393

Emotional Intelligence

ضریب هوش هیجانی یا EQ به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. این چیزی که با سرچ این کلمه تو اینترنت پیدامیشه. الان یه روزه درگیر سرچ تو این حوزه ام. فکر کنم یه سالی هم درگیرش باشم چرا که این موضوع تز مادر شوهر محترمه دیروز زنگ زد و گفت که تو این حوزه براش مقاله انگلیسی پیدا کنم  چون که این هفته باید از پروپوزالش دفاع کنه. یه جوری که ناراحت نشه بهش گفتم بده بیرون با 2 میلیون تز آماده بهت میدن. گفت نه خیلی زیاده تازه میخوام خودم یاد بگیرم. در خسیس بودنش که شکی نیست اما اینکه میخوام خودم یاد بگیرم براش باورش سخته چون مسلما یه ملت از جمله من رو وادار به کمک کردن میکنه. البته موضوع تزش خیلی س...
7 خرداد 1393

ارديبهشتي

متولدين ارديبهشت: قانع، صبور و آرام، پرتحمل..... اگر عصباني شود طوفان بپا ميكند. سير تحول تغييرات من تو اين روزها   ...
7 خرداد 1393

[عنوان ندارد]

از صبح درگیر کارای خونه ام تا الان حتی فرصت نشستن هم نداشتم. آنیتا داره با باباش ایکس باکس بازی میکنه خوشحالم از اینکه داره برای دخترش وقت میگذاره. شب یکی از دوستام شام دعوتمون کرده نمیدونم چیکار کنم اگه نرم دوستم ناراحت میشه اگرم برم احتمالا باید تنها برم. شایدم اصلا نذاره برم تازه یه گزارشی رو باید تا فردا صبح اصلاحاتش رو انجام بدم و بفرستم. نهار غذای مورد علاقشو درست کردم نخورد داره برای خودش املت درست میکنه. دیگه دارم عصبی میشم نمی‌تونم   پ.ن غير از ما يكي از دوستام هم دعوت بودن شب. عصري به ما زنگ زدن كه چجوري ميرين منم گفتماحتمالا فقط من و آنيتا بيايم. باباش هم بمونه خونه درس بخونه. شوهر دوستم كه مرد خيلي نازنينيه زنگ زد و...
6 خرداد 1393

برای مخاطب خاص

حس زنانم بهم میگه یجورایی معذبی. تقصیر من بود شاید دلیل صحبت کردنم با تو و یه دوست دیگم این بود که خلا نبودنش رو پر کنم و تنهایی مجبورم نکنه مثل همیشه برگردم سمتش. اما دوست ندارم با حرفام و کارام یه وقت دوستی 7 سالمون خراب بشه. دیگه در مورد این موضوع باهات صحبتی نمیکنم.  . . . و خورشید در آسمانی شفاف که نظیر نمی‌تواند داشته باشد غروب کرده است. و من تا پایان این شب تیره امید روشنایی تازه‌ای را در دل می‌پرورم. اکنون هنوز هم این روشنایی را نمی‌بینم. اما همچنان امیدوارم می‌دانم که سحر از کدامین سو خواهد دمید....    
5 خرداد 1393

[عنوان ندارد]

امروز تولد مامانشه صبح بهش اس ام اس زدم و تبريك گفتم احتمالا بايد بريم خونشون امشب. ميخوام ببينم آشتي ميكنه يا نه.
5 خرداد 1393

سركار

مدير خيلي خوبي دارم اومد پيشم و گفت چرا انقدر تو خودتي گفتم هيچي همينطوري گفت ايشاله چيز مهمي نباشه . گفتم ايشاله... يه‌اقايي هست كه تقريبا دوساله تو تمام پروژه‌ها با هم كار ميكنيم چيزي نميدونه اما از رفتاراي من يه چيزاي احتمالا دستگيرش شده بهم ميگه من كشف كردم تمام زندگيت خلاصه شده تو رفتاراي همسرت هروقت خوشحالي ميدونم باهات خوبه و هروقت ناراحتي يعني چيزي بهت گفته. 
5 خرداد 1393